محمد امین پسربچهی شیرین زبون و بانمک که حسابی من حالم باهاش خوب میشه دست فرشته (دوستم) رو گرفته بود به مقصد شهربازی
- مامان صدای ویو ویو (آژیر) آمبولانس بود؟
- نه مامان. صدای ماشین آقا پلیسه بود
- شایدم آتشنشانی بود
- آره. آفرین پسرم
-برای چی صدا میدن؟
- چون یه جایی یه اتفاق خطرناک افتاده.
آژیر برای خطر به صدا درمیاد...
کاش تو مثل یکی از این ماشینها بودی برای من، اونوقت میدیدی و میشنیدی آژیرت همیشه صداش به راه بود... و کسی که در خطره نیاز به منجی داره...
..........................................................................................
عمو باغبون (به قول محمدامین) پارک گوشی سادهش رو گرفته بود اومد سمت من و فرشته و ازمون خواست که شماره شخصی به نام حسن رو براش پیدا کنیم. سر من و فرشته توی گوشی بود که نور آفتاب همه جاشو تاریک کرده بود و به دنبال شماره که محمدامین یه هویی گفت:
- عمو باغبون کفشات شکسته؟
و من یواشکی به کفشاش نگاه کردم دیدم جلوی کفشش کفه از بدنه جدا و پاره شده بود... و چارهای نبود جز سکوت.
کفشهای شکسته فقط دل ما رو میشکنن دریغ از یک حرکت انساندوستانه و محبتآمیز. حداقل به خاطر دل خودمون که شکسته، یه کاری بکنیم این شکستگیها رفع بشه.
اگه آژیرها برای کفشهای شکسته و دلهای شکستهی صاحبانشون به صدا درمیومد....
بهشت نیاز...برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 143