کتاب بیچارگان اولین اثر داستایوفسکی هست که به چاپ رسیده که در سن ۲۰ سالگی در سال ۱۸۴۶نوشته. این اثر، رمان کوتاه محسوب میشه.
سبکش نامهنگاری و مکاتبه است بین یک پیرمرد و یک دختر. که مطالبی که رد و بدل میشن خیلی لطیف و دوستانه و دوستداشتنی هستن که وجه اشتراکشون اینه که علیرغم فقیر بودن و شرایط بد زندگیشون بنا به شرایطشون در مسیر کتابخوانی قرار گرفتن و کتابهایی به هم معرفی میکنن برای خوندن از جمله آثار پوشکین و گوگول... و نوشتن برای همدیگه راهیه برای تحمل شرایط دردناکشون. نکتهی مثبت زندگیشون اینه که همدیگه رو دوست دارن و برای همدیگه از جون مایه میذارن. آدمهای فقیر و بینوایی که فقط خودشون دلشون به حال همدیگه میسوزه و نه هیچ قشر دیگهای...یعنی به عبارتی با وجود تحمل درد و رنج یه معنایی برای زندگیشون پیدا کردن (دوست داشتن، مطالعه کردن...)
یه جملهای که توی نامهها و معمولا آخر نامهها نوشته میشه از طرف هردو اینه که "من چرا باید اینها را برای تو بنویسم؟" و در جایی وارنکا شاید جواب این سوال رو بده که "وقتی غصهدار هستم مخصوصا دلم میخواهد آسمان و ریسمان به هم ببافم. این هم یک جور دوا و درمان است: بلافاصله حالم بهتر میشود، مخصوصا وقتی از چیزهایی حرف میزنم که از دلم میگذرند"ص۹۴. شاید بعد از این حال هست که ادم با خودش میگه چرا اینها رو به تو میگم؟ این حس فکر میکنم برای همهی ما نسبت به کسی که دوسش داریم و عاشقش هستیم اتفاق میفته؛ اینکه سیر تا پیاز همه اتفاقات رو برای او میگی و در آخر میگی چرا گفتم از این بابت که شاید ناراحت بشی یا شاید اصلا چیزای مهمی نباشن و فقط وقتت رو تلف کنن.
کتاب در عین سادگی (اینکه ماکار توی نامههاش میگه من سبک ندارم ساده مینویسم) حرفهایی میزنه که شاید حرف دل خیلی از ماها باشه اما بهش توجه نکردیم و بهش بها ندادیم.
جایی ماکار که در مورد اثر "شنل" گوگول مینویسه، ص۱۰۷ معتقده که خداوند و تقدیر تعیینکنندهی وضعیت آدمها و حتی لیاقت و استعداد اونها هست. پس اگر کسی فقیر و بیچارهس کار تقدیره شخص کاری نمیتونه بکنه. یا در ص ۱۱۹ میگه: "از ازل بخت من همین بوده، انگار سرنوشت من است_و از سرنوشت گریزی نیست." اینکه تقدیر و سرنوشت تعیین کننده است. و در جایی دیگه میدونه طرز فکرش اشتباهه میگه که "اینطور فکر کردن گناه است، اما در اینطور موارد گناه دزدانه به دل آدم راه پیدا میکند و آدم کاری از دستش برنمیآید." ص۱۵۹.
و اینکه این کتاب فکر میکنم اولین کتابی بود که با خوندنش از دل غمگین و غصهدار شدم خصوصا چند صفحهی آخر که دو دوست قراره از هم جدا بشن حتما به حکم سرنوشت (و کم مونده بود اشکم در بیاد و راستش تا یکی دو ساعت بعدش بیشتر نتونستم تحمل کنم و اشکم دراومد. اصلا همچین تصوری از آثار داستایوفسکی نداشتم حالا البته فعلا این اثر اولشه...) اما خیلی هم معلوم نیست آخرش چی میشه یه جورایی پایان بازه. چندین مدل میشه تصور کرد که آخرش چی میشه؟ و من ترجیح میدم که رویایی و خیالی به پایان برسونمش تا واقعگرا بودن چون به اندازهی کافی توی واقعیت دردسر و اتفاقات ناگوار وجود داره حداقل توی خیال اونجوری باشه که دوس داریم.
فکر میکنم داستایوفسکی هم به نویسندههای محبوب من اضافه شد البته از بین خارجیها. (این لیست فعلا مشخصا شامل دو نویسنده میشه. رمانهای کوندرا.) حالا ببینم دو اثر دیگه از این نویسنده که گرقتم چطورن. جنایت و مکافات و همیشه شوهر.
بخشهایی از کتاب:
آدم به مرور زمان به همه چیز عادت میکند (24).
خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصهدار، آن وقت خاطرات تر و تازهاش میکنند، انگار که یک قطرهی شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل ببچارهی پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفتهاش کرده شاداب میکند(58).
بد نیست آدم گاه به گاه در حق خودش عدالت را به جا بیاورد(77).
ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدمها را قوی میکند و به آنها خیلی چیزها یاد میدهد... ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است(84).
بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدمهای بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند، تا بدبختیشان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود(114).
من حتی نمیدانم چه دارم مینویسم؛ من اصلا نمیدانم، هیچ از آن نمیدانم، حتی دوباره نمیخوانمش، هیچوقت سبکم را اصلاح نمیکنم، من مینویسم فقط برای آنکه نوشته باشم، فقط برای آنکه هر قدر بیشتر به تو بنویسم...(207).
بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدمهای بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند، تا بدبختیشان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود(114).
من حتی نمیدانم چه دارم مینویسم؛ من اصلا نمیدانم، هیچ از آن نمیدانم، حتی دوباره نمیخوانمش، هیچوقت سبکم را اصلاح نمیکنم، من مینویسم فقط برای آنکه نوشته باشم، فقط برای آنکه هر قدر بیشتر به تو بنویسم...(207).
#فئودور_داستایوفسکی، بیچارگان،خشایار دیهیمی، نشر نی، چاپ دهم1397.
پایان
سهشنبه ۹۸/۸/۲۸ ساعت ۲۰:۵۲
برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 134