یادداشت ( وقتی نیچه گریست) اروین د. یالوم

ساخت وبلاگ

کلیت این کتاب خیالی ولی بعضی اتفاقات داستان واقعی هست. موضوع کتاب روانکاوی و روانپزشکی هست. از روان درمانی‌ای استفاده میشه که بر اساس نوشته‌های نیچه تعیین شدن که این نوشته‌های نیچه میتونست برای درمان خودش هم کاربرد داشته باشه. نویسنده نیچه رو بیمار و برویر رو پزشک و درمانگر، و فروید رو دوست پزشک قرار داده. توی این رابطه برای درمان بیماری از روش درمان با سخن گفتن استفاده میشه. و اینکه هردو یعنی پزشک و بیمار مشکلات مشابهی دارن و یه جایی انگار هردو نقشهاشون رو جابجا میکنن و در نهایت به دوستی میرسن....

کتاب خیلی خوبی بود واقعا لذت بردم. شاید بعضی از این مشکلات روحی رو خیلی از ماها داشته باشیم. حرفهای نیچه جالب بود. اول که به مشکل وسواس میپردازن بعد از اون ترس از مرگ و فراموشی پس از مرگ. میگه دشمن اصلی مرگ، زمان و پیری‌ه و ما به اشتباه دلیل همه‌ی ترسها و حال خرابیهامون رو همسر و خانواده میدونیم و فکر میکنیم اون طوری که دلمون میخواد زندگی نمیکنیم. اینجا نیچه میگه آزاد باش و خودت نوع زندگیت رو انتخاب کن ولی اگر زندگی تو رو تعیین کرد و وضعیت موجود باب میلت نیست و نمیتونی تغییری ایجاد کنی پس سعی کن از تقدیرت راضی باشی انگار که خودت انتخاب کردی. و یه چیز جالب دیگه اینکه چیزی که باعث میشه فردی فکر کنه همسرش دلیل همه‌ی حال خرابیهاشه اینه که این همسر برای اون هیچ نوع هیجان و جادویی نداره و زندگی باهاش پیش‌بینی پذیر هست و به معنی دیگه زندگی ایمنی دارند. پس وقتی شخصی نوعی هیجان، جادو، خطر کردن رو داره در نتیجه نفوذ بیشتری داره و طرف مقابل از بودن باهاش احساس رضایت داره.

و اینکه زمانی من قادر خواهم بود عشق بورزم که اول به استقلال شخصیت رسیده باشم و تنهای خودم را داشته باشم و ازش لذت ببرم جوری که وابسته به حضور دیگری نباشم.

 

بخشی از قسمتهای جالب کتاب:

من چرایی در زندگی دارم، بنابراین با هر چگونه‌ای خواهم ساخت (99).

 

حقیقت خود مقدس نیست. آنچه مقدس است، جستجویی است که برای یافتن حقیقت خویش می‌کنیم! آیا کاری مقدس‌تر از خودشناسی سراغ دارید؟ (115).

 

مردن دشوار است. من همیشه معتقد بوده‌ام که آخرین پاداش مرده، این است که دیگر نخواهد مرد!

بشو! آن که هستی! (115).

 

و چه جسارتی در کلام نیچه بود! فکرش را بکن که انسان بگوید: امید بزرگترین مصیبت است! خدا مرده است! حقیقت خطایی است که بدون آن نمیتوان زیست! که دشمن حقیقت نه دروغ، که ایمان است! که آخرین پاداش مرده آن است که دیگر نمی‌میرد! یا اینکه هیچ طبیبی نمی‌تواند حق مرگ را از انسانی سلب کند! چه افکار مصیبت‌باری! (125).

 

آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم می‌سازد (155).

 

همه از غذای تکراری خسته می‌شوند. می‌دانی یوزف، در برابر هر زن زیبا، مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است (185).

 

"عاشق" کسی نیست که "عشق می‌ورزد": بلکه هدفش تصاحب معشوق است. آرزویش این است که دنیا را از تصاحب کالای گرانبهای خود محروم سازد (261).

 

راه انسانها از ابتدا از هم جدا می‌شود: کسانی که در آرزوی آرامش و شادی روحند، باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند؛ و آنان که در پی حقیقتند، باید آرامش ذهن را ترک گویند و زندگیشان را وقت پرسش‌ها کنند (265).

 

آیا از خود پرسیده‌اید که چرا همه‌ی فلاسفه‌ی بزرگ افسرده و عبوسند؟ آیا از خود پرسیده‌اید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوش‌رو هستند؟ من پاسخ می‌دهم: تنها آنها که فاقد روشن‌بینی‌اند: مردم عامی و کودکان! (266).

 

ایمن زیستن، خود خطرناک است. خطرناک و مهلک(322).

وحشت در همان یکسانی و پیش‌بینی پذیری است (323).

ما بیشتر دلباخته‌‌ی اشتیاقیم تا دلباخته‌ی آنچه اشتیاقمان را برانگیخته است (329).

 

... _ گاهی فکر می‌کنم تنهاترین انسان هستی‌ام... این حس ارتباطی به حضور دیگران ندارد، درواقع از دیگرانی که به تنهایی‌ام دستبرد می‌زنند، ولی همدردی و مصاحبتی ارزانی‌ام نمی‌کنند، بیزارم

_ منظورت چیست فردریش؟ چطور مصاحبتی ارزانی‌ات نمی‌کنند؟

_ با گرامی نداشتن آنچه برای من گرامی است! گاه به دوردست زندگی خیره می‌شوم، ناگهان به اطرافم می‌نگرم و می‌بینم هیچکس مرا همراهی نمی‌کند، تنها همراهم زمان است... (329_330).

 

_ تا زنده‌ای زندگی کن! اگر زندگی‌ات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی بهنگام زندگی نمی‌کند، نمی‌تواند بهنگام بمیرد

_این دیگر یعنی چه؟

_ آیا زندگی خودت را زیسته‌ای؟ یا با آن زنده بوده‌ای؟ آیا آن را برگزیده‌ای؟ یا زندگی‌ات تو را برگزیده است؟ آیا آن را دوست می‌داری یا پشیمانی؟ این است معنی زندگی را به کمال دریافتن... و من متقاعد شده‌ام که سرچشمه‌ی ترس تو همین است. این فشار در قفسه‌ی سینه، از آن است که زندگی نازیسته، می‌خواهد سینه‌ات را بشکافد. و قلبت زمان را می‌شمرد. و طمع به زمان همیشگی است. و زمان می‌بلعد و می‌بلعد و چیزی باقی نمی‌گذارد. چه سهمناک است شنیدن این جمله که تو زندگی‌ای را زیسته‌ای که برایت مقرر شده بود! و چه سهمناک است روبرو شدن با مرگ، وقتی هیچگاه آزادی‌ات را، با همه‌ی خطرهایی که داشته، طلب نکرده‌ای! (354_355).

 

برویر ملتمسانه گفت: ولی من نمی‌توانم آزاد باشم. من پیوند مقدس زناشویی بسته‌ام. وظیفه‌ای نسبت به فرزندانم، شاگردانم و بیمارانم دارم

_ برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی، یا پر کردن چاله‌های وجودت پدید آورده‌ای (361).

 

حق با فردریش است وقتی می‌گوید: "فرزندی نیاورید مگر زملنی که قادر باشید آفریننده‌‌ای بیافرینید." بی‌حساب بچه‌دار شدن اشتباه است. بچه‌دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف‌دار کردن زندگی با تولید چون خودی اشتباه است. و اشتباه است اگر با تولید مثل، در صدد رسیدن به جاودانگی باشیم، تنها به این دلیل که نطفه حاوی بخشی از آگاهی ماست! (374).

حق با فردریش است: وظیفه، نزاکت، ایمان داشتن، فارغ از خویش بودن، مهربانی، همه و همه داروهایی هستند که انسان را به خواب می‌برند، خوابی بس عمیق که اگر بتواند، تنها در انتهای راه زندگی از آن برخواهد خاست. آن هم برای اینکه بداند هرگز زندگی نکرده است (375).

بهتر است پیمان زناشویی را بشکنیم، قبل از آنکه با آن شکسته شویم (375).

 

نباید اجازه دهی زندگی‌ات، تو را زندگی کند. در غیر این صورت در چهل سالگی به این نتیجه می‌رسی که حقیقتا نزیسته‌ای... باید طوری زندگی کنیم که انگار آزادیم. گرچه نمی‌توانیم از سرنوشت بگریزیم، ولی باید با آن درگیر شویم، باید پیشامد سرنوشتمان را اراده کنیم. باید به تقدیرمان عشق بورزیم (390).

 

احساس می‌کنم زندگی‌ام را اراده می‌کنم. زندگی‌ای را که برگزیده‌ام می‌پذیرم. و حالا آرزو نمی‌کنم که کاش جور دیگری رفتار کرده بودم (395).

 

زناشویی آرمانی، آن است که برای بقای هیچ یک از آن دو نفر، ضروری نباشد... برای ارتباط واقعی با یک فرد، ابتدا باید با خود مربوط شد. اگر نتوانیم تنهاییمان را در آعوش کشیم، از دیگری به عنوان شمری در برابر انزوا سود خواهیم جست. تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهین _ بی‌نیاز از حضور دیگری_ زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن خواهد یافت؛ تنها در این صورت است که بزرگ شدن دیگری برایش مهم می‌شود. پس اگر فردی نتواند از یک زندگی زناشویی دست بکشد، آن زناشویی، حکم‌ مجازات را خواهد داشت(398).

 

خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه را ضروری است اراده کنی و سپس آنچه را اراده کرده‌ای دوست بداری... سرنوشتت را دوست بدار... (401).

 

 

#اروین یالوم، وقتی نیچه گریست، سپیده حبیب، نشر قطره، چاپ سی‌وپنجم، 1398.

 

 

بهشت نیاز...
ما را در سایت بهشت نیاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 243 تاريخ : شنبه 23 شهريور 1398 ساعت: 22:06