مهلت نامعلوم

ساخت وبلاگ
دکترا گفتن یه لخته خون توی رگاشه و تا یک ساعت دیگه بیشتر دووم نمیاره...توی این یک ساعت به فکر حلالیت طلبیدن بود مثل خیلیهای دیگه. بگید فلانی بیاد اومد. بهمانی بیاد اومد. بیساری بیاد اونم اومد. سه نفرشون نیم ساعت طول کشید تا برسن و حرفی بزنن. یه دفعه یاد یه دوست قدیمی افتاد. بگید اونم بیاد گفتن چشم میریم سراغش. رفتن اما اون حاضر نشد بیاد. خیلی اصرار کردن که دکترا گفتن یه ساعت بیشتر دووم نمیاره و فقط نیم ساعت باقی مونده اما حاضر نشد و بیمار در انتظار دوست قدیمیش جون داد... خدایش بیامرزاد.

گاهی فقط یک ساعت با مرگ فاصله داریم؛ و یکهو هم پیش میاد و شاید همین یک ساعت مهلت برامون پیش نیاد. فکر این لحظه‌های حساس گاهی نفسمو تنگ میکنه. امان از وقتی دلت مشغول دلشکستگی یه عزیز باشه و راه عذرخواهی مستقیم نباشه. در حالی که دل خودتم شکسته باشه.

این شهر پره از دلهای شکسته؛ اگه توجه کنیم انعکاسش رو زیر نور توجه و مهربانی، و توی چهره‌های آدمها می‌بینیم. هرموقع دیدیم بریم سراغش شاید شکستگیش برطرف شد که شاید دیگه مهلتی نباشه.

بهشت نیاز...
ما را در سایت بهشت نیاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 18 ارديبهشت 1398 ساعت: 6:52