یادداشت (سووشون) سیمین دانشور

ساخت وبلاگ
کتاب داستان خوبی داشت و مخاطب رو وادار می‌کنه با میل قصه رو دنبال کنه. دانشور در این اثر به تحولات اجتماعی و سیاسی می‌پردازه. به زمانی که استعمارگران انگلیسی در شیراز بودن و مسائلی که مردم باهاش درگیر بودن که یه جورایی از تبعات جنگ جهانی دوم و حضور متفقین در ایران هست؛ مثلا _قحطی: که استعمارگران همه فروشندگان رو مجبور می‌کنن همه‌ی آنچه که دارن به اونها بفروشن به بهانه‌ی تلف نشدن قشون. و همین خرید همه‌ی محصولات از طرف انگلیسیها و انحصاری کردن اونها باعث قحطی میشه طوری که کارگر به جای دستمزد نقدی، نان طلب می‌کنه.  یا مثلا_ سیاست یکجانشین کردن عشایر و درگیری‌های حکومت مرکزی با حکومتهای محلی؛ و درگیری ایلات با همدیگه مثل قشقایی‌ها و بویراحمدی‌ها.... در این بین شخصیت یوسف جزو آدمایی هست که در برابر ظلم ایستادگی میکنه و با شجاعت از حق دفاع می‌کنه حتی به قیمت جونش.

دانشور توی این اثر از مذهب و اسطوره استفاده میکنه. داستان یوسف رو به امام حسین(ع) و سیاوش شبیه میبینه. وجه تشابه هرسه مورد ایستادگی در برابر ظلم به قیمت کشته شدن هست. در کنار این تمثیل و قراردادن هرسه در یک گفتمان، یک رسم که در شیراز وجود داره رو هم به مخاطب نشون میده. سووشون که یک نوع عزاداری هست، سوگ سیاوش. سووشون مخفف سوگ سیاووشان‌ه.  که توی این عزاداری یه قسمتی هست که زنانی که شوهر یا برادر یا پسرشان جوانمرگ شده گیس خود را می‌برند و به درخت گیسو آویزان می‌کنند... این نوع سوگواری در غم از دست دادن جوانمرگهایی مثل سیاوش رو سووشون میگن (اگه درست متوجه شده باشم:)

خیلی از کتاب خوشم اومد چون وجه تاریخ اجتماعی پررنگی داشت و من این سبک رو دوست دارم شبیه رازهای سرزمین من رضا براهنی، یا جای خالی سلوچ محمود دولت‌آبادی، و یا همسایه‌ها احمد محمود. 

 

 

مک‌ماهون به یوسف: سرو با آن آزادگی و اعتدال، از روییدنیهای مهم این شهرند و آدمها طبعا باید شبیه روییدنیهای منطقه‌ای باشند که در آن به وجود آمده‌اند. لطیف و معتدل. مرا فرستاده‌اند که به تو بگویم چرا لطیف و معتدل نیستی؟ (12).

 

سر شب حرفهایی به مک‌ماهون زدم... گفتم: بله جانم، مردم این شهر شاعر متولد می‌شوند اما شماها شعرشان را کشته‌اید... پهلوانهایشان را اخته کرده‌اید. حتی امکان مبارزه هم باقی نگذاشته‌اید که لااقل حماسه‌ای بگویند و رجزی بخوانند... گفتم سرزمینی ساخته‌اید خالی از قهرمان... شهر را کرده‌اید عین گورستان، پرجنب و جوش‌ترین محله‌اش محله‌ی مردستان است... (18).

 

یوسف آهی کشید و گفت: به این نتیجه رسیده‌ام که هیچ چیز را نمی‌توانم تغییر بدهم... اگر آدم نتواند حتی در زنش تاثیر بگذارد... (122).

 

کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییده‌اند یعنی خلق کرده‌اند و قدر مخلوق خودشان را می‌دانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ‌وقت عملا خالق نبوده‌اند، آنقدر خود را به آب و آتش می‌زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟(193).

 

#سیمین دانشور، سووشون، انتشارات خوارزمی، چاپ بیست‌وسوم 1397. 

 

بهشت نیاز...
ما را در سایت بهشت نیاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 18 ارديبهشت 1398 ساعت: 6:52