خیلی وقتا به خودم که فکر میکنم میبینم یه تناقض همیشه همراهم و در درونم بوده یه جور جمع اضداد. نطفهی من با مذهب بسته شده. از وقتی یادمه پدر مادر و خانوادهای داشتم مذهبی و من با این خو بزرگ شدم. بزرگتر که شدم کم کم جذب دیدن فیلم و بعدها خوندن کتاب شدم. دنیای من به دو نیم تقسیم شد تا به الان. از یه طرف وابسته به قرآن و مفاتیح، از طرف دیگه عشق به فیلم و کتاب و سینما رفتن و هرچیزی که به هنر ربط داره. وقتی حالم بده فیلم میبینم، کتاب میخونم داستان یا شعر فلسفه یا... و آخرش در عین اینکه لذت خاصی میبرم، یه غم و ناامیدی و یه کم اشک میاد سراغم. و وقتی لبریز شدم از این حس صاف میرم سمت سجاده. برا همین هرچندوقت یکبار میام اینجا و از دلگرفتگی و پناه به خدا مینویسم. چند وقتیه متوجه شدم دلبستگیم به خدا باید خیلی بیشتر از اینها باشه انقدر که هرچی و هرچقدر کتاب و شعر بخونم حالم رو خوبِ خوب کنه نه اینکه ناامیدی بده.
بهشت نیاز...برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 137