اما کتاب، داستان خانواده کامپسونه در کنار کلفتهای سیاهپوستشون.
اعضای خانواده متشکل از پدر و مادر و سه پسر و یک دختر. به ترتیب سن کونتین ، کدی(دختر خانواده)، بنجامین پسر کندذهن، جاسن. پدر دائمالخمر و مادر خیلی به خانواده و اصل و نسبش افتخار میکنه و خودش رو اشرافزاده میدونه. با همهی اینها این خانواده داره از هم میپاشه با اتفاقهایی که برای همه و خصوصا کدی میافته...
فاکنر از زبان شخصیتهای داستان ناامیدی و کم اهمیت بودن مذهب، پایین شمردن سیاهپوستها از نظر سفیدپوستها رو مطرح میکنه. و یک دیدگاه مفعول نسبت به آدما داره یعنی معتقده زندگی روی آدما تاثیر میذاره نه برعکس. زندگیه که تعیین میکنه یه آدم چه شرایطی داشته باشه.
اصلا کتاب خوشخوانی نیست. این راحتترین جملهایه که میشه درباره این کتاب گفت.
نثرش طوری نوشته شده انگار که یه مترجم ناشی ترجمهش کرده. مدام بین زمان حال و گذشته در رفتوآمده. راوی یه حرف و جمله که میگه یاد یه اتفاقی میفته و اونو تعریف میکنه.
کتاب شامل چهار فصله:
فصل اول : هفتم آوریل ۱۹۲۸ از زبان بنجامین که پسر کندذهن خانواده س و ۳۳ ساله روایت میشه. خیلی گنگ و سخته فهم جملاتی که استفاده میشه. شاید به خاطر اینه که داستان از زبون یه آدم کندذهن گفته میشه پس باید ادبیات خاص اون رو داشته باشه داستان. بیشتر هم از حواسش استفاده میکنه برای بیان جملات؛ مثلا کدی بوی درخت میداد... و اینکه فونت این جملات و توصیفات بنجامین بولد شده.
فصل دوم: دوم ژوئن ۱۹۱۰ از زبان کونتین نقل میشه. کونتین نقطه مقابل بنجامینه پس از این طرف بوم میفته یعنی از جملات سنگین استفاده میکنه که ما بدونیم با یه آدم باهوش مواجهیم. در واقع به نظرم نقطه مشترک آدم کندذهن و فیلسوف اینه که فهم گفتههاشون برای مخاطب دشواره (سوای اینکه نثر در کل پیچیدهس).
پر از توصیفاته. این ذهن انگار سرگردانه از یه بحث به بحث دیگه میره. خصوصا اینکه کم از علامتها مثل کاما یا سوال استفاده میکنه. این فصل هم مثل فصل قبلی پیچیده س واقعا. قسمتهایی که توی ذهن حرف میزنه رو بولد کرده که با اون چیزی که روایت میشه قاطی نشه. احتمالا کار مترجمه اگه اینجوره واقعا قابل تشکره.
مثلا داره روایت میکنه داستان رو بعدش یکدفعه موضوع عوض میشه متوجه میشی داره با خودش حرف میزنه. مثل اینکه شما داری با کسی گفتگو میکنی اما ذهن و خیالت یه جای دیگه ست.
کونتین مدام از پدرش نقل قول میکنه. و مثل اون ناامیدانه به دنیا و آدماش نگاه میکنه. خواهرش کدی رو خیلی دوست داره _مثل بنجامین_ و از اتفاقی که براش افتاده ناراحته.
فصل سوم: ششم آوریل ۱۹۲۸ از زبان جاسن نقل میشه. اینجا از پیچیدگی کاسته میشه و داستان بیشتر دیالوگمحور میشه. جاسن _که من جیسون میخونم اینجوری راحتتره_ شخصیتی داره که همش به دنبال پول و مقام و منافع خودشه و آدم منطقی و عاقلی هست و برای رسیدن به اهدافش حاضره افراد خانوادهش رو هم از سر راه کنار بذاره اگر براش تهدیدی باشن. مادرش خیلی دوسش داره از بین بچههاش.
فصل چهارم: هشتم آوریل ۱۹۲۸ از زبان سوم شخص روایت میشه. اینجا هم نثر روانتر میشه.
و یه قسمت پیوست داره که به معرفی شخصیتها میپردازه و علامت سوالهایی که برای خواننده ایجاد میشه رو پاسخ میده.
در کل میتونم بگم ارزش خوندن داره. بهترین اثر فاکنر هست. دو فصل اول کتاب پیچیدهس و باید صبر داشته باشیم که کم کم متوجه بشیم داستان رو.
بهشت نیاز...برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 127